سلام یه انشا در مورد درس پنجم دهم انسانی میخواستم نوشته ذهنی جانشین سازی باشه موضوعش‌ تخته سیاه کلاس باشه

انشا تخته سیاه بازی هم مثلا همیشه از خواب بیدار شدم و منتظر ماندم تا بچه ها به مدرسه بیایند از پنجره به حیاط نگاه میکردم بچه ها یکی یکی وارد مدرسه میشدند دختر کوچولو های بانمک یکی از دلایل ذوق زیاد من این است که تازه در ای مدرسه نصب شدم انقدر در افکار خودم غرق شده بودم که دیدم بچها امدند انها به من نگاه میکردند و ذوق خواصی در چشمانشان شعله ور بود معلم وارد کلاس شد و بعد از صحبت با بچه ها گچ را برداشت و اروم روی من شروع به نوشتن کرد حس مور مور شدن داشتم و بعد از چند دقیقه تمام مرا گچی کرد بعد یکی از آن دختر بچه ها کوچک را صدا کرد و اون دختر کوچولو اروم شروع کرد به نوشتن من در ان لحضه حس خوب و بد داشتم و بعد خانم معلم کل مرا با تخته پاکن تکاند خانم معلم گج کردی داخل دهنم عه اون که صدای من رو نمیشنوه همه زنگ ها امدند و رفتند حسابی خسته شدم کمی خوابیدم وقتی بیدار شم کلاس هنوز روشن بود اما پنجره ها بسته بود و پرد ها کشیده شده بود من مشغول صحبت با گچ ها و میز و دیوار و.... شدم دیوار گفت تو همیشه اویزون من خواهی ماند از این حرفش هم خجالت کشیدم هم خنده ام گرفت که بعد همه با هم خندیدیم ما تمام روز با هم حرف زدیم و شب هم خوابیدیم و باز هم صبح بیدار شدم و مثل دیروز منتظر بچه ها بودم امید وارم بپسندی💖